مادرها و مادربزرگهایی شبیه من
تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۴۲۱۲۳۹
در اینگونه آثار داستانی شخصیتهای زن حضوری پررنگ دارند و ذهنیتهایشان از طریق گفتوگوهای درونی، گفتوگو با دیگر زنان و افراد جامعه بازتاب داده میشود. مریمالسادات میرحسینی در کتاب مادرها ومادربزرگهایی شبیه من سعی داشته با بهرهگیری از زبانی منسجم و به دور از ابهام، روایتهایی از زندگی زنان ایرانی و دغدغههای متفاوت آنان بهدست دهد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
کتاب مادرها و مادربزرگهایی شبیه من را انتشارات کتاب نیستان منتشرکرده و دردسترس علاقهمندان به داستانهای کوتاه معاصر قرار داده است.دغدغههای زنانه از درونمایههای رایج داستانهای معاصر است که میتواند بیانگر حقایق اجتماعی و فرهنگی مهمی در جامعه ایران باشد. در کتاب مادرها و مادربزرگهایی شبیه من، نوشته مریمالسادات میرحسینی، ۱۰داستان کوتاه با محوریت شخصیتهای زن گردآمده است. زبان این داستانها پخته و سرشار ازعواطف انسانی وصور خیال است.در بخشی از کتاب مادرها و مادربزرگهایی شبیه من: مجموعه داستان میخوانیم، پدر قبل از اینکه او بیاید از خانه رفت. لباس شیری لکهدارش را پوشید و چکمههایش را بهپا کرد. مادر که بالای سرش ایستاده بود، خم شد و بند پوتینش را محکم کرد. پدر خیلی وقت بود که لباس شیری و لکهدارش را نپوشیده بود. من سلما را توی بغلم گرفتم و صورتش را به سینهام چسباندم تا پدر صدای گریههایش را نشنود. پدر از پلهها پایین رفت. روی نوک پاهایم بلند شدم و تا آخرین پله نگاهش کردم. روی آخرین پله پدر ایستاد و نگاهم کرد. برایم دست تکان داد و لبخند زد.
لبخند میزنم و برایش دست تکان میدهم اما او هیچوقت مرا از زیر آن کلاه لبهدارش نمیبیند. مادر گفته نباید هیچوقت جلو پنجره بایستم. اما من هر روز همین ساعت برای دیدن او میآیم و برایش دست تکان میدهم. سلما از این کار خوشش نمیآید و مدام میخواهد دستم را پایین بیاورم اما من به او میگویم:
- لباسش رو ببین. شبیه لباس باباست.
- تفنگش که نیست!
- حتما بابا فرستادتش که مواظبمون باشه.
مواظب هستم که سرم ازلای شیشههای شکسته پنجره دیده نشود. به خانه روبهرویی نگاه میکنم. نصف دیوارش ریخته وهمه پنجرههایش شکسته است. دیوارهایش سوراخسوراخ شدهاند. انگار یکی با کلنگ به جان دیوارهایش افتاده باشد. قسمتی از دیوار روبهرویی سیاه شده. شبیه نقاشی است. نقاشی گنجشکها و قمری سیاهرنگی است که ازروی زمین پرگرفتهاند.
منبع: جام جم آنلاین
کلیدواژه: زنان زندگی نویسنده کتاب
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۴۲۱۲۳۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
رمان اجتماعی معمایی «آفرودیت» در نمایشگاه کتاب عرضه میشود
به گزارش خبرنگار مهر، رمان اجتماعی معمایی «آفرودیت» نوشته غزاله بزرگ زاده به زودی توسط نشر روزگار منتشر و در نماشیگاه کتاب تهران میشود. این رمان دارای داستان های فرعی از چند راوی در بازه های مختلف است.
شخصیت اصلی این رمان دختری است که حادثهای کابوسها ورنجهای گذشته را برای او زنده میکند. دختری که سرگردان است برای رمزگشایی از گذشته و اتفاقاتی که رنگ و بویی تازه به خود گرفتهاند، او را در مسیری تازه و چالشی قرار میدهند.شخصیتهای فرعی خواسته و ناخواسته پایشان به زندگی کاراکتر اصلی داستان کشیده می شود و حتی گاه راوی داستان میشوند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
با بدنی لرزان و لکلککنان جلو رفتم، تا رسیدم به آخرین قدمی که برای اولینبار پرهیبی تنها را دیدم. سرتاپا خیس عرق بودم. در حالیکه عرق از چهرهام میچکید، با بدنی لرزان و کلهای که به سختی بر گردنم بند بود، به دور و بر نگاه کردم. همهجا را همان درختان کاج پهن و قطور، نارون و بید مجنون پر کرده بودند و شعلههای مرتعش بر آنها سایه میانداختند. سرم را بالا گرفتم و شاخههای درهم تنیدهی درختان بالای سرم سقفی درست کرده بودند و از فضای خالی میانِ شاخهها آسمان را دیدم که سیاه و صاف بود و چند ستاره که گویی به من چشمک میزدند.
کد خبر 6093871 فاطمه میرزا جعفری